
چرا دروغ همین پیش پای تو گفتم که یک غزل بنویسم برای تو احساس می کنم که کمی پیرتر شدم احساس می کنم که شدم مبتلای تو برگرد و هرچقدر دلت خواست بدبگو دل می دهم دوباره به طعم صدای تو از قول من بگو به دلت نرم تر شود بی فایده است این همه دوری.فدای تو دریای من به ابر سپردم بیاورد یک اسمان.بهانهء باران برای تو ناقابل است بیشتر از این نداشتم رخصت بده نفس بکشم در هوای تو ....
نظرات شما عزیزان:
|